اتفاق

تو بهترین اتفاق زندگی منی
اما دوست ندارم بیفتی!

حفره

اولین باری که دلت عمیقا بشکند، خرده هایش فرو می ریزد توی تمام زندگی ات. دست و پایت را خراش می دهد و پرکردن جای خرده ها، کار هر کسی نیست. دل که شیشه نیست تا وقتی شکست، شیشه بر بیاوریم یک دل دیگر جا بیندازد، از اولی بهتر. حالا دلی داری که تکه هایی از آن از دست رفته و لبه های تیزش با هر رنگ و بو و نوای آشنایی، در روحت فرو می رود.

از آن به بعد هر بار که دلت بشکند، فقط لبه های شکسته اش تغییر شکل می دهند... اما زمانی می رسد که وسعت آنها به قدری زیاد می شود که هر بی محبتی تازه ای، بزرگ یا کوچک، از بینشان می گذرد و می افتد ته حفره دلت. دیگر حتی دردشان را حس نمی کنی. فقط روز به روز سنگین ترت می کنند، تا روزی که تو را همراه خودشان بکشند پایین، چند وجب زیر خاک.

عشق و جزا

گمان می بردم عشق، جایزه ای است که خدا به تو می دهد، اگر سعی کنی آدم خوبی باشی و دنیا را برای دیگران شادتر و زیباتر کنی.

اشتباه می کردم. دنیای شادتر و زیباتر، جایزه ای است که خدا به کسانی می دهد که دنبال عشق خودشان می روند.