همراه

کسی که هر بار با باد بهار می آید و با نسیم پاییز می رود، رفتنی است. تو کسی را می خواهی برای روزهای سرد تا گرمت کند، نه آن که تنها در روزهای گرم کنار توست. نشانه ها را جدی بگیر.

دلخوشی‌های آبی

مربع کوچک آبی که آن پایین، گوشه سمت چپ، باز می شود، یک خبر کوچک خوشحال کننده دارد، دوستی که لایکی زده، چیزی گفته...

این خوشحالی دیری نمی پاید. می رود تا محو شود... گاهی درست در همان لحظه با ماوس، فلش را به طرفش می برم. فلش، دستی می شود که نگهش می دارد مربع کوچک آبی و خبر کوچک خوشحال کننده اش را.

نگاهش می کنم، آن قدر که سیراب شوم. بعد کنار می کشم تا اگر دلش خواست، برود. اما باز دلم نمی آید، تا می خواهد کمرنگ شود، دوباره نگهش می دارم... می توانم این کار را بارها تکرار کنم، تا وقتی دلم بخواهد.

کاش همه دلخوشی های زندگی، مربع های کوچک آبی رنگی بودند که می شد با اشاره دستی نگهشان داری. کاش همه دوست داشتنی های زندگی را می شد قبل از کمرنگ شدن، دوباره برگردانی... و آن وقت سیر نگاهشان کنی... تا هر وقت که دلت بخواهد.

ارتباط عشق و هدیه

مردها را کسی مرد نمی کند، خودشان وقتی بزرگ می شوند، وقتی سبیل در می آورند و وقتی به سربازی می روند، مرد می شوند. از خیلی سال پیش، زن های فامیل و در و همسایه با دیدن آنها مدام گفته اند: «ماشاالله، مردی شده برای خودش!»

زن ها یک مرد لازم دارند تا زن باشند. یک مرد باید انتخابشان کند و زن بودنشان را تحسین کند تا حس کنند خانمی شده اند، حتی برای خودشان. برای همین است که زن ها در روز زن، هدیه هایی را که از مردشان گرفته اند، به رخ همدیگر می کشند، ست نقره، موبایل، سینه ریز طلا. هرقدر هدیه گرانبهاتر، لابد مردشان عاشق تر و سر به خانه تر.

این جور وقت ها حتی اگر چند دست مانتو و شلوار و کیف و کفش برای خودت بخری، باز هم زنی سر راهت سبز می شود که بگوید: خودت خریدی؟ خیلی بی عرضه ای! اما تو خوب می دانی کسی که این حرف را می زند، یک سینه ریز یا انگشتر را با چه حجمی از غصه تاخت زده است.