روان شناسی کودک!

پسربچه گیر داده بود و از مادرش می خواست برایش یکی از اسباب بازی های دستفروش را بخرد. مادر تظاهر می کرد نمی شنود. دختر جوانی که به میله واگن مترو تکیه داده بود، دست کرد توی کیفش، پول داد و اسباب بازی را خرید و به بچه سپرد. مادر بچه گفت لازم نبود. دختر جواب داد چرا، من روان شناسی خوانده ام. بچه از توجه خوشش می آید.

یکی از زن ها گفت: شما اگر تازه روان شناسی خوانده ای، ما یک عمر بچه بزرگ کرده ایم. الان این بچه خیال می کند هرچیز خواست باید به دست بیاورد. دختر خواست از کارش دفاع کند: اما یاد می گیرد که او هم دست بخشنده داشته باشد.

قطار به ایستگاه رسید. اول دختر جوان پیاده شد، بعد مادر و پسر. وقتی آنها رفتند، زن ها شروع کردند به ادامه تحلیل هایشان بر رفتار دختر جوان. یکیشان گفت: هر مادری خودش بهتر صلاح بچه اش را می داند.

کسی فکر نکرد شاید آن دختر جوان برای اولین بار دلش خواسته برای یک بچه چیزی بخرد. کسی هم حواسش به پسربچه دستفروش نبود که خوشحال از دشت اول، با صدایی بلندتر تبلیغ اسباب بازی هایش را می کرد.

شماره 17 سهیلا

فیلم «شماره 17 سهیلا»ی جشنواره فجر را گویی به‎عنوان نمونه سینمایی وبلاگ یادداشت‌های یک دختر ترشیده ساخته‎اند؛ داستان دختری سی و هشت ساله که دلش می‏خواهد زودتر ازدواج کند تا  بتواند بچه‏‏‎دار شود. او به توصیه دوستانش با خواستگارهای قدیمی تماس می‎گیرد، به یک دفتر همسریابی می‎رود و حتی با یک مرد مسن قرار ملاقات می‏گذارد. در این مسیر با جوانی که یک دهه از او کوچک‏‎تر است آشنا می‎شود...

کارگردان به زیبایی توانسته است تفاوت های دو نسل را به تصویر بکشد، مقایسه دهه پنجاهی‎ها که خط قرمزهای خاص خودشان را دارند با بی‎قیدی و نگاه متفاوت دهه هفتادی‎ها چنان ملموس و جاندار انجام شده است که گویی خودتان وسط فیلم زندگی می‎کنید! جنس آدم‎های داستان بسیار آشناست، همان‎ها که عمری در میانشان زندگی کرده‎ایم.

دیدن این فیلم خوش‌ساخت را به همه خوانندگان وبلاگم توصیه می‌کنم.

انتخاب

مرد جوان داشت با موبایلش حرف می زد. بلند گفت: مادر من! شما گفتید دختر خوبیه که من رفتم گرفتمش... حالا چی می گین؟!

هنوز خیلی از مردهای جوان ما به سلیقه مادر و خانواده شان زن می گیرند. در کشورهای پیشرفته، همین که جوانی بیاید به خانواده اش بگوید من یک نفر را انتخاب کرده ام و می خواهم ازدواج کنم، همه خوشحال می شوند و برایش آرزوی خوشبختی می کنند. اما اینجا در ایران اگر خودت یک نفر را انتخاب کرده باشی، معمولا تازه اول بدبختی است، باید یک فامیل را توجیه کنی و کسی را که انتخاب کرده ای، به زور هم که شده در قالب معیارهای عجیب و غریب اطرافیانت بچپانی.

در کشورهای پیشرفته، انتخاب، معمولا آغاز آرامش است و در ایران، معمولا پایان آن!