«ازدواج سرنوشتی است که جامعه سنتی به زن عرضه می‌کند. زن مجرد، خواه محروم‌مانده از پیوند، خواه طغیان‌کرده بر آن و یا حتی بی‌اعتنا به این نهاد، بر اساس ازدواج تعریف می‌شود…

ازدواج به دو دلیل به زن تحمیل شده است: ۱- زن باید کودکانی به جامعه بدهد ۲- زن وظیفه دارد نیازهای جنسی مرد را برآورد و مراقبت از خانه او را به عهده گیرد.

برای هر دو طرف، ازدواج در آن واحد، هم لازم است و هم سود، اما در موقعیت‌های این دو طرف، موازنه وجود ندارد. برای دختران جوان، ازدواج یگانه وسیله‌ای است که بتوانند جزو اجتماع شوند و اگر «روی دست بمانند» از نظر اجتماع تحقیر شده‌اند.

…دختر جوان مطلقا منفعل است؛ پسرها ازدواج می‌کنند، زن می‌گیرند. پسرها در ازدواج، انبساط و تاکید وجود خود را می‌جویند نه حق وجود داشتن را. ازدواج برای آنها نوعی شیوه زندگی است نه سرنوشت.»

                                                   جنس دوم، سیمون دوبوار، ج۲، ص۲۲۹-۲۳۲