امیدواری!
با بابا تماس تصویری گرفتم و همون لحظه داشتم به خواهرزادهم میگفتم میخوایم بابایی رو سوپرایز کنیم، هیچی نگو یه دقیقه. نگو بابام دیده دستمو به نشانه هیس گذاشتم رو دماغم. پرسید چرا میگی هیس؟ گفتم هیچی، به مهمونم گفتم ساکت باشه. یهلحظه بهم امیدوار شد و با خنده گفت: مَرده؟!
+ نوشته شده در شنبه بیستم فروردین ۱۴۰۱ ساعت 15:10 توسط
|